انعطاف پذیری عصبی یا نوروپلاستیسیتی چیست؟ معرفی دو کتاب خوب

انعطاف پذیری عصبی یا نوروپلاستیسیتی (neuroplasticity)، اصطلاحی تقریبا جدید در علم اعصاب به شمار می‌آید و یادآور انقلابی است که به سلطه چهارصد ساله باور تغییر ناپذیری مغز پایان داد. نقش نوروپلاستیسیتی در مغز امروزه تا حدی شناخته شده است که از فرایند رشد گرفته تا یادگیری و حافظه و حتی اختلالات عصب شناختی به آن ارجاع داده می شود. در این مقاله علاوه بر تعریف کامل نوروپلاستیسیتی به معرفی دو کتاب خوب علمی در این زمینه نیز می پردازیم.

دوران قبل از کشف خاصیت نوروپلاستیسیتی در مغز

پیش از ظهور مفهوم انعطاف پذیری عصبی، عموما چنین تصور می شد که مغز انسان ها تغییر ناپذیر است. این تغییر ناپذیری در عین حال معنای ترمیم ناپذیری را تداعی می کرد. بر اساس این دیدگاه، مغز تنها در دوران کودکی از قابلیت تغییر برخوردار است و با ورود به دوران بزرگسالی، با از بین رفتن سلول های عصبی دیگر جایگزینی برای آن ها وجود نخواهد داشت و مغز از هر لحاظ دوران افول خود را سپری می کند. 

بر اساس این تصویر تیره و تار و در نبود مفهوم نوروپلاستیسیتی، تغییر مغز صرفا در زوال آن خلاصه می شد. و اگر بخشی از مغز به هر دلیلی آسیب می دید، مغز نمی توانست راه حلی برای آن پیدا کند و از توان تغییر ساختار خود عاجز بود. به این ترتیب به مدت چهار صد سال نوعی عقاید پوچ گرایانه بر دانش مغز و علوم اعصاب حاکم بود. 

مفهوم پلاستیسیته مغز

اگر از کاربرد واژه پلاستیسیته در خصوص مغز تعجب کرده اید، پس احتمالا برایتان جالب خواهد بود که بدانید دانشمندان علوم اعصاب مدام از ترکیب «مغز پلاستیک» یا مغز شکل پذیر برای اشاره به ویژگی پلاستیسیته مغز استفاده می کنند. 

شکل پذیری مغز چیست؟

شکل پذیری مغز مجموعه ای از فرایندهای فیزیکی رخ داده در مغز را شامل می شوند که می تواند مسیرهای عصبی جدیدی را به وجود بیاورد و یا مسیرهای عصبی قبلی را از بین ببرد. این تغییرات صرفا در بازتعریف ارتباطات عصبی خلاصه نمی شود و حنی می تواند به نازک تر شدن و یا ضخیم تر شدن ماده خاکستری در مغز منجر شود. بنابراین مغز ما شکل پذیر است و یادگیری هر مهارت جدیدی می تواند به شکل گیری مسیر عصبی جدیدی منجر شود.

تعریف ساده انعطاف پذیری عصبی در مغز

دیوید ایگلمن در فصل اول کتاب مغز پویا تعداد نورون های مغز را رقمی در حدود هشتاد و شش میلیارد نورون برآورد می کند. نورون‌ هایی که در جنگلی انبوه از سیناپس ها با یکدیگر ارتباط دارند. با این حال نوروپلاستیسیتی به تعداد این نورون ها ارتباط ندارد بلکه نحوه تعامل این نورون ها با یکدیگر است که خاصیت نوروپلاستیسیتی را در مغز به وجود می آورد.

بر اساس تعریف دیوید ایگلمن از انعطاف پذیری عصبی، نورون های مغز مانند کشورهای همسایه مدام بر سر منابع با یکدیگر رقابت می کنند و ویژگی پویایی مغز حاصل چنین رقابتی است. به این ترتیب او مغز را به عنوان سیستمی پویا تعریف می کند که هر لحظه تغییر می کند و مدار خود را متناسب با شرایط و مقتضیات محیط تغییر می دهد. 

بر این اساس مغز بافتی زنده و پویا است و در سایه انشعابات شاخک مانند نورون ها به کوچک ترین رخدادها واکنش نشان می دهد و از آن ها تاثیر می پذیرد. به این ترتیب مدام، اتصالات سیناپسی جدید ساخته می شوند و یا اتصالات قبلی از بین می روند. در سایه این خاصیت انعطاف پذیری در مغز است که تک تک تجربه ها می توانند مسیرهای عصبی مغز را تغییر دهند. 

کتاب مغز پویا

مغز پویا : ماجرای مغزی که هر لحظه تغییر می کند

چرا داشتن مغزی پویا و انعطاف پذیر خبری خوب است؟

بیشتر موجوداتی که می شناسیم در لحظه تولد با مغزی تقریبا کامل و آماده به دنیا می آیند. زندگی حیوانی مثل خرس از لحظه تولد مقدر شده است و مغز او تا حد بسیار زیادی انعطاف ناپذیر است. با این همه، ما انسان ها با مغزی ناکامل و ناپخته به دنیا می آییم. دقیقا به همین خاطر هست که در کودکی تا این حد درمانده و ناتوانیم. این بزرگ ترین هدیه انعطاف پذیری عصبی به مغز ماست. دنیا و محیط اطراف به مغز ما شکل می دهند و ما را کسی تبدیل می کنند که در آینده خواهیم بود. دیوید ایگلمن در کتاب مغز پویا : ماجرای مغزی که هر لحظه تغییر می کند توصیف شیوایی از این واقعیت ارائه می دهد:

ثابت شده که به دنیا آمدن با مغزی ناکامل و ناپخته، راهبردی پیروزمندانه برای انسان ها محسوب می شود. ما از هر گونه‌ای از موجودات روی کره زمین پیشی گرفته ایم: خشکی را درمی نوردیم، دریا را تسخیر می کنیم و عازم سفر به ماه می شویم.
طول عمرمان را سه برابر کرده ایم. سمفونی می سازیم، آسمان خراش درست می کنیم و جزئیات مغز خود را با دقت بسیار بررسی می کنیم. هیچ یک از این کارها رمزگذاری ژنتیکی نشده اند.
دستکم به صورت مستقیم رمزگذاری نمی شوند. بلکه ژنتیک ما اصلی ساده را به کار می گیرد: سخت افزار انعطاف ناپذیر نساز؛ سیستمی بساز که خودش را با جهان پیرامونش مطابقت می دهد. DNA الگویی ثابت برای ساخت یک ارگانیسم نیست؛ بلکه، سیستمی پویا می سازد که مدار خود را پیوسته بازنویسی می کند تا جهان اطرافش را منعکس کرده و اثربخشی خودش در این جهان را بهینه سازی کند.

(مغز پویا: ماجرای مغزی که هر لحظه تغییر می کند – دیوید ایگلمن – ترجمه دکتر معصومه ملکیان – صفحه 24 -نشر سایلاو)

ترمیم پذیری مغز

یکی از پیامدهای نویدبخش نوروپلاستیسیتی، امکان ترمیم پذیری مغز است. در اصل بر اساس اصل انعطاف پذیری عصبی، حتی اگر بر اثر آسیب مغزی و یا اختلالات نورودژنراتیو جدی بخشی از مغز آسیب ببینید، این امکان وجود دارد که مغز بخش های دیگر خود را برای جبران کارکرد از دست رفته بخش آسیب دیده به آن وظیفه اختصاص دهد. 

یکی از بهترین کتاب هایی که تا کنون در جهان در زمینه ترمیم پذیری ناشی از خاصیت انعطاف پذیری عصبی در مغز نوشته شده است، کتاب مغزی که خود را تغییر می دهد اثر نورمن دویج است. نورمن دویج در این کتاب داستان های واقعی پیشگامان علوم اعصاب در نوروپلاستیسیتی را به تصویر می کشد که توانسته اند با تکیه بر این اصل به نتایح درمانی قابل توجهی دست یابند. او در این کتاب با برندگان جایزه نوبلی به صحبت نشسته است که با هیچان از اطمینان نسبت به تغییر پذیری مغز صحبت می کردند. 

مغزی که خود را تغییر می دهد

مغزی که خود را تغییر می دهد

انعطاف پذیری عصبی و نقش پذیری

شاید یکی از نویدبخش ترین مفاهیمی که همراه با انعطاف پذیری عصبی وارد حوزه دانش مغز و علوم اعصاب شد قابلیت نقش پذیری است. در سایه همین قابلیت نقش پذیری است که مغز می تواند راه حلی را برای جبران کارکرد عضو از دست رفته پیدا کند. نورمن دویج در کتاب مغزی که خود را تغییر می دهد به افراد نابینایی اشاره می کند که قادر شدند ببینید و افراد ناشنوایی که توانستند بشنوند:

به طور مشابه، هنگامی که یک بخش نتواند وظیفه ی خود را انجام دهد، حوزه های مرتبط با آن تغییر پیدا می کنند. وقتی ما حسی را از دست می دهیم – به طور مثال، شنوایی – حس‌های دیگرمان فعال‌تر و دقیق تر می شوند تا فقدان را جبران کنند. اما نه تنها کمیت، بلکه کیفیت پردازش خود را نیز افزایش می دهند و بیشتر شبیه به حس از دست رفته می شوند. محققان انعطاف پذیری به نام های هلن نویل و دونالد لاوسون )این محققان با اندازه گیری میزان سیگنال های ارسالی، مشخص می کنند که کدام بخش از مغز فعال است( پی بردند که دید جنبی در افراد ناشنوا بیشتر می شود تا این حقیقت که آن ها نمی توانند صداها را بشنود، جبران شود. افرادی که به خوبی می شنوند، برای پردازش دید جنبی از قشر آهیانه ای خود، نزدیک قسمت فوقانی مغز استفاده می کنند، درحالی که افراد ناشنوا از قشر بینایی خود که در پس مغز قرار دارد استفاده می کنند. تغییر در یکی از بخش های مغزی – در اینجا کاهش سیگنال های خروجی – منجر به تغییر ساختاری و وظیفه ای در بخش دیگری از مغز می شود، بنابراین عملکرد چشم های فرد ناشنوا بیشتر به گوش های او شبیه می شود و توانایی بیشتری در درک پیرامون خود پیدا می کند.

(کتاب مغزی که خود را تغییر می دهد – نورمن دویج – نازگل عزیزی – نشر سایلاو – صفحه 17)

3.7 3 رای ها
امتیازدهی به مقاله

نظریه بیگ بنگ به زبان ساده

1400-01-09

نوروفلسفه: فلسفه علم اعصاب و مغز

1400-01-09
مشترک شدن
اطلاع رسانی کن
guest

1 دیدگاه
بیشترین امتیاز
جدید ترین قدیمی ترین
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ملیحه شیردل
ملیحه شیردل
7 ماه پیش

خیلی مطلب جالب و تازه ای بود ولی من میخواستم بدونم چطور میتونیم بخش قسمتی از مغز و فعال وقسمتی رو غیر فعال کنیم