معرفی کتاب
مغز سرخوش، شاید مهم ترین کتاب علمی درباره منشا شادی و چرایی آن باشد. دین برنت در کتاب مغزسرخوش، بسیاری از کلیشه ها و راهکارهای غلطی که در کتاب های خودیاری و تیترهای خبری آورده شده است را با ذره بین علم نقد می کند و در پرتو دانش مغز، به همه پرسش های مرتبط با شادی و خوشحالی پاسخی علمی می دهد.
او تقریباً همه عوامل مرتبط با شادی را در این کتاب بررسی میکند: اینکه چرا هیچ کجا خانه آدم نمیشود؟ تأثیر کار، شغل و پول بر روی مغز چیست؟ او نشان میدهد که مغز ما تصاویر جداگانهای از خودمان دارد؛ «خودِ ایدهآل» و «خودِ بایدی» ما و اگر بین این دو فاصله بیفتد مغز چه واکنشی از خود نشان میدهد. دین برنت نشان میدهد که ما برای شادی به دیگران نیاز داریم و چرا پذیرفته شدن از سوی دیگران برای مغز اجتماعی ما حکم مرگ و زندگی دارد؛ او تأثیر تعاملات اجتماعی، همدلی و حتی طرد اجتماعی را بر روی مغز بررسی میکند.
دین برنت یکفصل کامل از کتاب را به عشق، شهوت،رابطه جنسی و حتی نحوه عشقبازی مغز اختصاص داده است؛ این که وقتی عاشق میشویم در مغز ما چه فعل و انفعالاتی رخ می دهد و چرا عشق باعث میشود عیبهای یک فرد را نبینیم. نویسنده در فصلهای دیگر کتاب مغز سرخوش به تأثیر شوخطبعی و خنده بر روی مغز، نیمهتاریک شادی و هیجانهای مختلف از قبیل شرم و گناه پرداخته است. او نشان میدهد شادی در سنین مختلف چگونه است و…
نشر سایلاو کتاب مغز سرخوش را با ترجمه دکتر معصومه ملکیان برای اولین بار در کشور منتشر کرده است.
چرا کلیشه هایی که تاکنون درباره شادی به ما گفته شده است، اشتباهند؟
احتمالا تا الان با تیترهای خبری جنجالی که ادعا می کنند راز خوشحالی را کشف کرده اند مواجه شده اید. حجم انبوهی از سرگرمیهای زودگذر و شیوههای مدیریتی، ایدههای فلسفی، روشهای خودمراقبتی، راهنماییهایی برای زندگی و… که البته اگر علاقه ای به بررسی آن ها با ذره بین علم نداشته باشید، چندان هم بی ربط نیستند اما به محض این که بخواهید آن ها را در ترازوی علم بگذارید متوجه می شوید بسیاری از آن ها چرت و بی معنی هستند. این نوشته ها برای این که معتبر به نظر برسند اغلب اشارات تک کلمه ای به عباراتی مثل دوپامین، سروتونین و …می کنند با این حال این شیوه ساده انگاری در علم بی معناست. به بیان دین برنت در مغز سرخوش:
برای مثال، برخی از تیترهای خبری دیلی مِیل، روزنامه معروف بریتانیا، از این قرار است: «پول نقد را فراموش کن- چگونه رابطه جنسی و خواب، کلید شادی هستند»؛ «کلید شادی چیست؟ از حقوق 50 هزار در سال شروع کنید»؛ «چرا راز شاد بودن داشتن 37 چیز برای پوشیدن است»؛ «با خودتان مثل یک نوزاد رفتار کنید، این کلید شادی است.»؛ «کلید شادی برای افراد بالای 55 سال چیست؟ خرید حیوان خانگی جدید و رفتن به سفری یکروزه در هر ماه همراه با صرف ناهار در یک بار»؛ «کلید شادی چیست؟ پخش کیک در خیابان»؛ و چیزهایی از این قبیل. میتوانید هر برداشتی که دلتان میخواهد از آن داشته باشید.
مسئله آزاردهندهتر برای یک دکتر علوم اعصاب، نویسنده متون علمی و یک آدم ظاهراً کاربلد در حوزه تفسیر اخبارِ مربوط به مغز، مثل من، این است که بسیاری از این چیزهایی که اصطلاحاً اسرار نامیده میشوند دست به دامان رشته من میشوند یا در دفاع از ادعاهایشان مدام به برخی جنبههای ظاهراً معتبر اما غیراختصاصی عملکرد مغز استناد میکنند، برای مثال، به «دوپامین» یا «اکسیتوسین» یا «مراکز هیجانی». اگر در رشته علوم اعصاب تخصص داشته باشید، وقتی کسی از اصطلاحات رشته شما استفاده کند برای اینکه حرفهایش معتبر به نظر برسد، نه اینکه درک درستی از آنها داشته باشد، بهراحتی متوجه این مسئله میشوید.
فکر کنم میدانید منظورم چیست؟ اگر میخواهید از رشته من سوءاستفاده کنید، حداقل برای آن تلاش کنید. مطمئناً، مغز کامل نیست، اغلب اولین کسی هستم که به این مسئله اشاره میکنم اما مطالعه آن هنوز هم یکی از خارقالعادهترین و پیچیدهترین چیزهاست. برای توضیح کامل این مسئله که ارتباط مغز با شادی چگونه است، چیزی بیش از یک خلاصه دو خطی مبهم یا واژهنامه ظاهراً تأثیرگذار نیاز است. یک کتاب کامل موردنیاز است…
سادهانگاری بیشازحد فرایندهای بسیار پیچیده
دین برنت به نقش دوپامین، اندورفین یا آقابالاسرِ مواد شیمیایی، اکسیتوسین یا هورمون عشق و سروتونین در مغز میپردازد و نشان میدهد که چرا تلاش برای اینکه شادی را به یک ماده شیمیایی خاص نسبت دهیم اساساً رویکردی اشتباه است. این همان رویکردی است که در اغلب کتاب های خودیاری و تیترهای خبری با آن مواجه می شوید. دین برنت در تشریح این رویکرد اشتباه در مغز سرخوش می نویسد:
شاید مشکل واقعی مربوط به رویکرد باشد؛ شما میتوانید ویژگیهای عصبی قدرتمندی را به مولکولهای ساده نسبت دهید، اما معنایش این نیست که کارها به این صورت انجام میشود. اگر به اطراف نگاهی بیاندازید، ممکن است مقاله یا ستونی ببینید که نحوه هک کردن یا نفوذ در «هورمونهای شادی» یا موارد مشابه را توضیح میدهد و ادعا میکند که چند رژیم غذایی و حرکت ورزشی ساده سطوح مواد شیمیایی مربوطه را در مغزتان بالا میبرد و منجر به ایجاد رضایت و لذت ماندگار در زندگیتان میشود. متأسفانه، این چیزها سادهانگاری بیشازحد فرایندهای بسیار پیچیده است.
به نظر میرسد تلاش برای اینکه شادی را به یک ماده شیمیایی خاص نسبت دهیم اساساً رویکردی اشتباه است. این مواد دخیل هستند، اما علت آن نیستند. یک اسکناس 50 دلاری باارزش است و از کاغذ ساخته شده. اما ارزش آن به این نیست که از کاغذ ساخته شده است. نسبت مواد شیمیایی که در اینجا توضیح داده شد به شادی، مانند نسبت کاغذ است به پول؛ به شادی این امکان را میدهد که وجود داشته باشد، اما نقش آن بیشتر ثانویه است.
پدیده حسادت به فیزیک
اگر پیش تر مطالبی درباره شادی و خوشحالی خوانده باشید، حتما متوجه شده اید که اغلب این مطالب در تلاش اند تا فرمول ها و معادلات ثابتی را برای خوشحالی و شادی تجویز کنند. مثلا تمرین های مشخصی پیشنهاد می دهند و یا بدتر از آن، تلاش می کنند تا نگرش بخصوصی را به خوشحالی نسبت دهند. در پس تمام این تلاش های نافرجام، مفهومی نهفته است که دین برنت در مغز سرخوش از آن به عنوان حسادت به فیزیک یاد می کند. او می نویسد:
بااینحال، برخی همچنان در تلاش برای یافتن راهحلی ساده برای این معما هستند که چه چیزی مردم را شاد میکند. رسانهها اغلب داستانهایی درباره معادلات و فرمولهایی خاصی پخش میکنند که ظاهراً این معادلات و فرمولها پیشبینی میکنند چه چیزی مردم را خوشحال میکند، چه روزی شادترین روز سال و چه روزی دلگیرترین روز سال است و مواردی از این قبیل. با توجه به آنچه تاکنون در مورد ماهیت پیچیده شادی گفته شد، شاید این موضوع که بتوان شادی را در یک معادله یا فرمول توضیح داد تعجبآور باشد. باید هم تعجبآور باشد، زیرا یک معادله یا فرمول نمیتواند شادی را توصیف کند.
به دلایل متعدد چنین فرمولهای دور از ذهنی وجود دارد. یکی از آنها «حسادت به فیزیک»[1] نامیده میشود.(31) فیزیک و ریاضی موضوعات بسیار «بنیادی» هستند، ویژگیهای اعداد، ذرات و نیروها را بررسی میکنند: اساساً با چیزهایی سروکار دارند که جهان و واقعیت ما را تشکیل میدهند. این چیزها معمولاً تابع قوانین پیچیده اما قابلتعریف هستند، به این معنی که تقریباً در هر بافتی به شیوهای قابل پیشبینی و قابلاندازهگیری رفتار میکنند. در نتیجه، تا زمانی که هر متغیری شناختهشده باشد، میتوان آن را به کمک معادلات تعریف کرد.
اما علوم پیچیدهتری که مبتنی بر زیستشناسی و بهویژه روانشناسی هستند را واقعاً نمیتوان به کمک قوانین سفتوسخت و قابل پیشبینی تعریف کرد. جسمی که دارای جرم معینی است با سرعت مشخصی شتاب میگیرد، فرقی نمیکند آن را در کجای جهان بیاندازید، اما یک فرد بسته به اینکه در چه اتاقی است، با چه کسی صحبت میکند، چه غذایی خورده و چگونه غذا خورده، رفتار و واکنشهای متفاوتی بروز میدهد.
به همین دلیل، فیزیک و ریاضی اغلب علوم «محض» محسوب میشوند. دانشگاهیان و دانشپژوهان در سایر رشتهها، شاید بهصورت ناخودآگاه، دلشان میخواهد بهاندازه همتایان خود در رشته فیزیک جدی گرفته شوند. بنابراین، سعی میکنند در حوزههای موردمطالعه خود به تقلید از ریاضی و فیزیک، برای چیزهایی بهشدت پیچیده و آشفته از قبیل رفتار و خلقوخوهای انسانی مانند شادی معادلاتی بسازند.
پدیده شب نخست
دین برنت در یکی از فصول کتاب مغز سرخوش با عنوان چرا هیچ کجا خانه خود آدم نمی شود به نقش خانه در شادی و خوشحالی آدم ها پرداخته است. نکاتی که دین برنت در این فصل با تکیه بر دانش مغز بر آن تاکید می کند، مواردی است که همه ما تجربه کرده ایم. حتما تا حالا شده که به خانه دوستی رفته اید و خواب خوبی را تجربه نکرده اید. پدیده ای که دین برنت از آن به عنوان پدیده شب نخست یاد می کند.
فراهم کردن محیطی امن، راه دیگریست که خانه باعث شادی ما میشود: خواب، یکی دیگر از کارهای ضروری است که غالباً در خانه انجام میدهیم. خواب و خلقوخو به اَشکال پیچیده و قدرتمندی با هم مرتبط هستند. اختلال در خواب و یا خواب محدود میتواند باعث زودرنجی، استرس و خلقوخوی پایین در انسانها شود.(11) بنابراین، خانههایمان با دادن امکان خواب کافی به ما، شانس شاد بودنمان را افزایش میدهند. دانشمندان به بررسی این موضوع پرداختهاند که وقتی افراد سعی میکنند در مکانهای ناآشنا مانند هتلها بخوابند چه اتفاقی میافتد. در مطالعهای در سال 1966 میلادی، الکترودهایی به سر چندین داوطلب که چهار شب را باید در آزمایشگاه میخوابیدند وصل شد(12) و فعالیت مغز آنها از طریق الکتروانسفالوگرام (EEG) ثبت شد. یافتههای این مطالعه نشان میدهد که خواب داوطلبان در شب اول بسیار کاهش یافت و مختل شد، اما در شبهای دیگر اینطور نبود. نخستین بار بود که چنین پدیدهای ثبت میشد و «اثر شب نخست» نام گرفت،(13) پدیدهای که بیان میکند افراد عادی و سالم هنگامیکه در مکانی جدید قرار میگیرند، دچار مشکل در خوابیدن میشوند. حتی اگر این جای جدید یک هتل پنج ستاره با تختخواب سایباندار و بالشهای پر باشد، بازهم خوابیدن در آنجا به همان راحتی نیست که روی تشک فرورفته خود میخوابیدید. از آنجا که محیط ناآشناست، بخشی از مغزمان کمی بیشتر «بیدار» میماند و ما را در سطح نیمههشیار گوشبهزنگ نگه میدارد.
تازگی و مغز سرخوش
چیزهای تازه تر در مقایسه با چیزهای آشنا، مغز ما را خوشحال تر می کنند. به عبارتی وقتی چند چیز لذتبخش باشد، از میان آنها مغزمان چیزهای جدیدتر را لذتبخشتر از چیزهای آشنا میداند. وقتی برای بار دوم یک جوک را میشنوید، بهاندازه بار اول برایتان خندهدار نیست. اولین بوسهتان را بهطور خاص به خاطر میآورید، نه بوسههای بیشماری که در طول زندگی زناشوییتان داشتهاید. تازگی باعث میشود مغز ما تحریک مثبتی که تجربه میکنیم را تقویت کند. میتوان گفت تازگی باعث شادتر شدن ما میشود.
پاداش کمتر از کاری که می کنیم باعث می شود از شغلمان دست بکشیم
این هم تجربه ایست که شاید اغلب ما به نحوی با آن برخورد کرده ایم. احتمالا بارها از زبان مسئولان شنیده اید که کار هست اما افراد بیکار سراغ این مشاغل نمی روند. پاسخ این پرسش در دانش مغز نهفته است. دین برنت با مثالی این موضوع را این گونه توضیح می دهد: «یک گربه جنگلی که یک روز کامل را، به سبک تام و جری، صرف شکار یک موش پوزهدراز کوچک میکند، انرژیای که صرف تعقیب و گریز میکند خیلی بیشتر از انرژیای است که از خوردن چنین طعمه کوچکی عایدش میشود، بنابراین کل انرژیاش را از دست میدهد. چنین رفتاری، اگر مدام تکرار شود، قطعاً آن گربه را میکشد. در مورد انسانها، شغلی را تصور کنید که در ازای آن همواره و بهطور منظم مبلغی پرداخت میشود، اما دستمزد روزانه شما آنقدر کم است که ارزشش را ندارد هر روز به سر آن کار بروید. این واقعیت که در ازای تلاشتان پاداش میگیرید، مهم نیست؛ مهم این است که پاداش شما کافی نیست.» او حتی مکانیسم های عصب شناختی در پس این تصمیم را هم در مغز سرخوش توضیح داده است:
خوشبختانه، مغز ما ظاهراً برای پیشگیری از این مسئله تکامل یافته است. ایرما تی کورنیاوان[1] و همکارانش در مطالعهای در سال 2013 میلادی،(16) به بررسی افرادی پرداختند که برای به دست آوردن پول و یا از دست ندادن آن مجبور بودند کم یا زیاد تلاش کنند. آنها به شواهدی از وجود سیستمی عصبشناختی در شکنج کمربندی قدامی و جسم مخطط پشتی دست یافتند که میزان تلاش موردنیاز را پیشبینی میکند. وقتی آزمودنیها بدانند تلاش بیشتری نیاز است، فعالیت این ناحیه افزایش مییابد و در کنار آن، اگر پاداش دریافتی بیش از پاداش پیشبینیشده باشد فعالیت جسم مخطط شکمی نیز بیشتر میشود. شاید جالبترین یافته این باشد که وقتی میزان تلاش بهکاررفته بیشتر از پاداش دریافتی باشد، این اثر کاهش پیدا میکند. 81
به نظر میرسد این نواحی مغز بهطور خودکار میزان تلاش موردنیاز برای انجام یک کار و نتیجه آن را ارزیابی میکنند و مهمتر از همه اینکه هر دوی اینها را با هم ترکیب میکنند تا در مورد اینکه آیا ارزشش را دارد یا نه تصمیم بگیرند؟ اگر برایتان پیش آمده که در مورد شغلی به خودتان گفته باشید، «میدونی چیه، راستش نمیخوام اذیت شم» پس منظورم را میفهمید. بااینحال، این سیستم که کارش ارزیابی تلاش است هم مثل سیستم تشخیص تهدید اصلاً دست از کار نمیکشد- حتی وقتیکه واقعاً به آن نیازی نیست و همهچیز مرتب است. این مسئله پیامدهایی جدی برای کار کردن ما و فراتر از آن دارد.
خود ایده آل و خود بایدی ما
بسیاری از روانشناسان اینطور استدلال میکنند که مغز ما تصاویر جداگانهای از خودمان دارد؛ «خودِ ایدهآل» و «خودِ بایدی» ما.(46) خودِ ایدهآل ما بیانگر یک هدف است، حالتی ایدهآل که میخواهیم در نهایت آن را محقق سازیم و خودِ بایدی رفتاری است که احساس میکنیم باید اکنون بروز دهیم تا به آن خود ایدهآل برسیم. خود ایدهآل ما ممکن است یک ورزشکار قهرمان، در اوج آمادگی جسمانی، باشد. بنابراین، خود بایدی ما باید کسی باشد که به باشگاه میرود و از خوردن پیتزا و کیک اجتناب میکند، زیرا این همان کاری است که شما برای رسیدن به هدف خود «باید» انجام دهید. شواهد حاکی از آن است که خود ایدهآل ما عامل بزرگی در شادی ما در حین کار کردن است.(47) در واقع، اگر مغزمان تشخیص دهد کاری که انجام میدهیم ما را به خود ایدهآل نزدیکتر میکند، خوشحالتر خواهیم شد. اما اگر اینطور نباشد، خوشحال نمیشویم. پس اگر شغلی دارید که با اهداف شخصی شما مطابقت ندارد یا حتی شما را از اهدافتان دور کند، خوشحال بودن در حین انجام آن کار دشوارتر خواهد بود.
اما اگر بین خود ایده آل و خود بایدی فاصله بیفتد، چه می شود؟
خب مغز تهمیدات زیادی برای بقای ما اندیشیده است، تمهیداتی که برخی اوقات غم انگیرند:
یکی از کارهایی که میتواند انجام دهد این است که بپذیرد شکست خوردهاید، تمام تلاشهایتان بینتیجه بوده، شایسته نیستید، باید کارتان را رها کنید و دوباره شروع کنید. شاید این گزینه منطقی و معقول به نظر برسد اما هزینه روانی قابلتوجهی دارد. کار دیگری که میتواند انجام دهد این است که طرز فکرتان را تغییر دهد، بهاینترتیب که میبینید از کار کردن در آن دفتر کار خوشتان میآید و همه آن چیزهایی که دلتان میخواسته در حد یک رؤیای محال و دستنیافتنی کودکانه باقی میماند. کار درستی است. اگر دستبهکار شوید و روی حرفه خود تمرکز کنید، میتوانید در مدت پنج سال دستیار مدیر بخش تدارکات باشید!
این نوعی ناهماهنگی شناختی است،(49) و زمانی این ناهماهنگی اتفاق میافتد که در مواجهه با ناسازگاری یا عدم تطابق بین افکار، رفتارها و اعمالمان، مغزمان هر کاری لازم است انجام میدهد تا این تعارض را رفع کند. اگر نتواند واقعیت را تغییر دهد، باور و فکرتان را تغییر میدهد. بنابراین، خودِ ایدهآل شما، اهداف زندگیتان، تغییر میکند زیرا مغز بهطور غریزی از ما در مقابل استرس و شکست احتمالی محافظت میکند، حتی اگر انجام این کار واقعاً منطقی نباشد. بنابراین، اگرچه ممکن است تلاش ما برای دنبال کردن جاهطلبیهایمان فایدهای نداشته باشد، اما موقعیتهایی وجود دارد که در آن مغزمان بهطور غریزی جاهطلبیهایمان را تغییر میدهد تا از این طریق شانس ما برای شاد بودن را افزایش دهد.
دیدگاهها
هنوز دیدگاهی ثبت نشده است.