در ابتدای همین نوشته اجازه دهید منظورمان را از نادان روشن تر بیان کنیم. همه افراد در حوزه های اندکی از دانش کافی برخوردارند و دانا به شمار می آیند و در حوزه های دیگر نادان محسوب می شوند. یک زیست شناس خبره احتمالاً در فیزیک دانش کافی ندارد و یک نقاش برجسته احتمالاً از دانش نقد ادبی بی بهره است.  البته این امر به خودی خود و تازمانی که این افراد در حوزه های غیرتخصصی خود ادعایی نکنند، هیچ ایرادی ندارد؛ مشکل اصلی زمانی آغاز می شود که این افراد بی کفایت دست به فعالیت گسترده در حوزه هایی می زنند که از دانش آن بی بهره اند. امروزه، خیل عظیم این افراد را می توان در همه جا یافت. از روان‌شناسان قلابی که مشاوره می دهند گرفته تا منتقدان ادبی که که با اغلب مکاتب ادبی آشنایی ندارند، از مروجان علمی که در حوزه های وسیعی چون نوروساینس، علوم شناختی، نوروتئولوژی!!! دوره های آموزشی برگزار می‌کنند بدون اینکه حتی یک مقاله علمی پژوهشی در این مباحث منتشر کرده باشند تا پزشکان متبحری که در حوزه های دیگر خود را صاحب نظر می دانند. از بلاگرهایی که تفاوت بین جملات شرطی را در زبان انگلیسی نمی دانند و دست به مقایسه ترجمه ها می زنند. می توانید به این فهرست موارد بی شمار دیگری را هم اضافه کنید.

خطای ادراکی اعتماد به نفس

کریستوفر چابریس و دانیل سایمونز در  فصل سوم کتاب گوریل نامرئی با عنوان «وجه اشتراک شطرنج بازان باهوش و مجرمان احمق» به طور کامل خطای ادراکی اعتماد به نفس را تبیین می کنند. آن ها نشان می دهند که در اصل هر چه دانش فرد در حوزه ای کمتر باشد، اعتماد به نفس بیشتری را تجربه خواهد کرد:

چارلز داروین می‌نویسد، «جهل بیش از دانش، اعتمادبه‌نفس ایجاد می‌کند.»(4) درواقع، احتمال بیشتری وجود دارد که کسانی که کمترین مهارت را دارند خود را بهتر از آنچه باید، بدانند. آن‌ها خطای ادراکی اعتمادبه‌نفس بی‌تناسبی را تجربه می‌کنند.   

– گوریل نامرئی / کریستوفر چابریس و دانیل سایمونز / نشر سایلاو / صفحه 109

بی مهارت و بی خبر از آن

نویسندگان کتاب گوریل نامرئی، به مهم ترین مقاله در زمینه خطای ادراکی اعتماد به نفس با عنوان «بی مهارت و بی خبر از آن» هم اشاره می کنند؛ آن ها می نویسند:

 

دو روان‌شناس اجتماعی به نام‌های  جاستین کروگر[1] و دیوید دانینگ[2] از دانشگاه کرنل در مقاله‌ای درخشان با عنوان «بی‌مهارت و بی‌خبر از آن» داستان مک‌آرتور ویلر را روایت می‌کنند؛ کسی که در سال 1995 بدون تغییر چهره و لباس مبدل از دو بانک در پیتسبورگ سرقت کرد.(8) در عصر همان روز سرقت‌ها، فیلم‌های دوربین امنیتی در اخبار پخش شد و او ساعتی بعد دستگیر شد. به نوشته‌ی کروگر و دانینگ، بعداً وقتی پلیس فیلم‌های امنیتی را به آقای ویلر نشان داد، او با ناباوری به تصاویر خیره شد و زمزمه کرد، «اما من که آب‌لیمو زده بودم.» ظاهراً آقای ویلر تصور می‌کرد مالیدن آب‌لیمو به صورت- ماده‌ای که کودکان نسل‌ها برای نوشتن پیام‌های مخفی از آن استفاده کرده‌اند- آن را برای دوربین‌ها نامرئی می‌کند.(9)     

[1]. Justin Kruger

[2]. David Dunning

– گوریل نامرئی / کریستوفر چابریس و دانیل سایمونز / نشر سایلاو / صفحه 110

رابطه مستقیم جهل با اعتماد به نفس 

نکته اصلی پژوهش هایی که در این زمینه انجام شده اینجاست که هر چه فرد، جهل بیشتری نسبت به یک موضوع خاص داشته باشد؛ اعتماد به نفس بیشتری هم از خود نشان می دهد. به همین دلیل هست که عموماً اندیشمندان برجسته، واکنش افراطی نسبت به نظریه های مخالف نشان نمی دهند چراکه دانش آن ها در این زمینه باعث می شود تا سهمی برای اشتباهات خود قائل باشند. مثال زیر که از تحقیقی درباره بازیکنان شطرنج اتخاذ شده است به خوبی نشان می دهد که بازیکنان ضعیف تر توانایی خود را بسیار بالاتر از بازیکنان قوی تر تخمین می زدند و به عبارتی اعتماد به نفس کاذب بیشتری را تجربه می کردند.

همین الگو در مطالعه ما در مورد شطرنج‌بازانی که معتقد بودند باید امتیازی بالاتر از آنچه واقعاً داشتند می‌گرفتند نیز وجود داشت. بازیکنانی که امتیاز خود را بیش از همه پایین می‌دانستند، به شکل بی‌تناسبی در نیمه پایینی جدول توانایی قرار داشتند. این بازیکنان ضعیف‌تر تصور می‌کردند که به‌طور میانگین 150 امتیاز کمتر از توانایی واقعی خود دارند، درحالی‌که بازیکنان نیمه بالای جدول توانایی مدعی بودند تنها  50 امتیاز کمتر از توانایی واقعی خود دارند.(13) بنابراین بازیکنان قوی‌تر تا حدی اعتمادبه‌نفس کاذب داشتند اما اعتمادبه‌نفس کاذب بازیکنان ضعیف‌تر به‌شدت زیاد بود.

– گوریل نامرئی / کریستوفر چابریس و دانیل سایمونز / نشر سایلاو / صفحه 113

 

نکته اینجاست که این یافته ها صرفاً به موضوعاتی مثل شطرنج و… ختم نمی شوند و تقریباً در همه جا کاربرد دارند:

این یافته‌ها به توضیح این موضوع کمک می‌کنند که چرا این‌همه افراد جذب برنامه‌های واقع‌نمای رقابتی مانند امریکاز گات تلنت[1] و امریکن آیدل[2] شده و در آن‌ها هنرنمایی می‌کنند، اما امیدی به تأیید صلاحیت ندارند، چه رسد به برنده شدن. بسیاری از آن‌ها فقط می‌خواهند چند ثانیه وقت تلویزیون را بگیرند، اما برخی مانند ویلیام هانگ با اجرای افتضاح معروفی که از آهنگ «شی بنگز»[3] ریکی مارتین داشت، ظاهراً خود را بسیار ماهرتر از آن چیزی می‌دانند که واقعاً هستند.

کروگر و دانینگ در آزمایش‌های دیگری نشان دادند که این اثر بی‌مهارتی و بی‌خبری را می‌توان علاوه بر شوخ‌طبعی، در بسیاری از زمینه‌های دیگر ازجمله استدلال منطقی و مهارت‌های دستور زبان انگلیسی اندازه‌گیری کرد. درواقع احتمالاً در هر زمینه‌ای از تجربه انسانی کاربرد دارد. همه ما چه در زندگی واقعی و چه در کمدی تلویزیونی «اداره»[4] با مدیران بی‌کفایت و ناآگاه روبرو شده‌ایم. افرادی که به‌عنوان آخرین نفر، کلاس‌های دانشکده پزشکی خود را به پایان می‌رسانند همچنان پزشک هستند و احتمالاً تصور می‌کنند پزشکان خوبی هم هستند.

[1]. America’s Got Talent

[2]. American Idol

[3]. She Bangs

[4]. The Office

– گوریل نامرئی / کریستوفر چابریس و دانیل سایمونز / نشر سایلاو / صفحه 113

اما چرا افراد بی کفایت همچنان به فعالیت در حوزه ای که نسبت به آن جهل دارند، ادامه می دهند؟ فرض کنید آدم ها صرفاً در حوزه ای که نسبت به آن از دانش کافی برخوردارند فعالیت می کردند، حتماًدنیای بهتری داشتیم. چابریس و سایمونز در کتاب گوریل نامرئی پاسخ بسیار جالبی به این پرسش می دهند. افراد بی کفایت به حدی نسبت به توانایی های خود در جهل به سر می برند که عملاً گامی برای بهبود دانش خود برنمی دارند. فردی را تصور کنید که با مطالعه یکی دو کتاب پاپ ساینس دوره های آموزشی برگزار می کند؛ آیا انتظار دارید خودش در دوره های آموزشی که برگزار می کند، شرکت کند؟!!!

افراد بیکفایت با دو مانع مهم روبرو هستند. اول اینکه، توانایی آنها کمتر از حد متوسط است. اما مانع دوم این است که چون آنها نمیدانند که کمتر از حد متوسط هستند، بعید به نظر میرسد که بتوانند برای بهبود توانایی های خود گامی بردارند. مکآرتور ویلر نمیدانست که قبل از رویارویی با چالش سرقت از بانکها، باید مجرم بهتری شود. اما چه چیزی او را از فهم این موضوع بازمیداشت؟ چرا نمیتوانست اجرای نقشهاش برای سرقت از بانک را تصور کند و متوجه شود که همه چیز را کامل درک نکرده است؟ چرا کارآمدی خودش را زیر سؤال نمیبرد؟

– گوریل نامرئی / کریستوفر چابریس و دانیل سایمونز / نشر سایلاو / صفحه 113

اما دانستن نتایج این یافته ها چه کمکی به ما می کند؟ نخست این که از دنبال کردن افراد بی کفایت خودداری کنیم چراکه جز انتقال جها آن ها، چیزی نصیبمان نخواهد شد. دومین مورد کمکی است که می توانیم به خودمان بکنیم. به زبان سایمونز و چابریس:

این یافته که بیکفایتی باعث اعتمادبهنفس کاذب میشود، درواقع دلگرمکننده است و به ما میگوید وقتی کاری را مطالعه و تمرین میکنیم، هم در انجام آن کار بهتر میشویم و هم در آگاهی از عملکرد خود در انجام آن. اینطور به آن فکر کنید: وقتی افراد یادگیری مهارت جدیدی را شروع میکنند، سطح مهارتشان پایین و اعتمادبهنفسشان اغلب بالاتر از چیزی که باید باشد است؛ به عبارتی اعتمادبهنفس کاذب دارند. با بهبود مهارت، اعتمادبهنفس آنها نیز افزایش پیدا میکند، اما با سرعتی کمتر. تا اینکه درنهایت، وقتی به سطح بالایی از مهارت میرسند، سطح اعتمادبهنفس آنها با سطح مهارتشان تناسب دارد (یا دستکم، به سطح مناسب نزدیکتر است). خطرناکترین نوع اعتمادبهنفس کاذب نسبت به تواناییها وقتی است که هنوز در کاری بیمهارت هستیم، نه وقتی که در انجام آن مهارت کسب کردهایم.

– گوریل نامرئی / کریستوفر چابریس و دانیل سایمونز / نشر سایلاو / صفحه 115

شما می‌توانید با آگاهی از این جنبه از خطای ادراکی اعتمادبه‌نفس، به معنای واقعی اعتمادبه‌نفس در مورد خود و دیگران توجه بیشتری کنید.

 

2 2 رای ها
امتیازدهی به مقاله

در باب معنای consciousness: خودآگاهی، آگاهی، خویشتن آگاهی و هشیاری

1402-08-11
مشترک شدن
اطلاع رسانی کن
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها